روزی دزدی سنگی
یادش به خیر، حاج حسین خرازی میگفت: "جنگ را درست بنویسیم نه این که درشت بنویسیم". فکر میکردم چگونه میشود جنگ را درست نوشت؟ اصولاً درست نوشتن جنگ یعنی چه؟ درست نوشتن جنگ برای کسانی که در آن درست شرکت کردهاند، برای کسانی که برای هدفی درست جنگیدهاند، گام درست برداشتهاند و برای آن جان و مال و زندگیشان را سر دست گرفتهاند، حتی برای نسل تازهای که احتمالاً از جنگ فقط همین عنوان "جنگ" را شنیدهاند یا احیاناً نام برخی از شهدا را بر بالای بزرگراهها و خیابانها و کوچهها دیدهاند، با کلی سؤال و ابهام که اینها کجا بودهاند و چرا و صدها چرای دیگر...!؟
اصلاً آتش جنگ چرا شعله کشید؟ چگونه ادامه یافت و به چه شکل پایان گرفت؟ جنگ برای دو طرف چه هزینهها و چه حاصلی داشت؟ سوالاتی که اگر "درست" پاسخ داده نشود، هرگز نخواهیم توانست ثابت کنیم چرا امام فرمود:"جنگ ما یک گنج بود".
«روزی دزدی سنگی» کتابی مصور با اینفوگرافیهای جذاب، هدیهای مناسب جهت کاروانهای راهیان نور است و در پی پاسخی مختصر، ساده و روان و در عین حال کامل برای سؤالات اساسی جنگ تحمیلی.
برشی از کتاب:
مرز ایران در محدوده طلاییه به صورت یک زاویه قائمه است که به «دال طلاییه» گفته میشود. یکی از محورهای اصلی حمله عراق در روزهای اول جنگ، محور نشوه، طلاییه، کوشک، اهواز بود؛ ارتش عراق برای پیشروی به سوی حمیدیه و اهواز از این معبر نظامی وارد خاک ایران شد و به سوی جاده اهواز-خرمشهر و جفیر و کرخهکور پیشروی کرد. طلاییه یکی از محورهای مهم عملیاتهای خیبر و بدر و کلید حفظ جزایر مجنون در طول جنگ بود.
احمد
گوشهای از شخصیت، زندگی و زمانه حجتالاسلاموالمسلمین حاج احمد خمینی؛ مشاور و همراه امین حضرت امام خمینی(ره) است.
برشی از کتاب:
*بعد از تبعید پدر و برادرش، شد مونس مادر. احترام همیشگیاش را چندبرابر کرد. سعی میکرد نبودشان را در خانه پر کند. بیشتر در خانه میماند و کمتر هم به تهران میرفت. با حان و دل تلاش میکرد تا مشکلات خانواده را حل کند. همیشه میگفت: «خدمت کردن به افراد برایش از هر کاری لذتبخشتر است».
*به خاطر رعایت مسائل امنیتی روش خاصی برای تهیهی داروی امام داشت. از هر جایی دارو نمیگرفت. بعد از تجویز پزشک از جایی میخرید که فروشنده نفهمد برای امام است. هم از داخل کشور میخرید، هم خارج از کشور. بعضی وقتها زنگ میزد سفارت سوریه و برای دوستش حروف انگلیسی داروی امام را یکییکی میخواند، میگفت همین الان برود لبنان بگیرد و با اولین هواپیما بفرستد تهران.
ی؟»سیزده ساله ها
چه شده که نوجوان سیزده سالهای که در کوچهپسکوچههای شهر، به دنبال بازی است؛ با صدای شیپور جنگ، به میدان میرود و تفنگ به دست میگیرد و چنان هدفش را بیان میکند که گویی نسلها و قرنها تجربه در پس این جسم کوچک نهفته است. روحی بزرگ در کالبدی کوچک.
جنگ ما اثبات کرد که روح مردان این سرزمین چه وسعتی دارد. وسعتی به گسترهی تاریخ ...
سیزده سالهها؛ حکایتی است از نبرد و حماسه آفرینی نوجوانانی که هنوز طعم تکلیف را نچشیده بودند، ولی به بهترین نحو، تکلیف خود را ادا کردند و بلوغشان با رسیدن به شهادت بود؛ بلوغی خونین... .
سیزده سالهها؛ روایاتی است از حضور قاسمهای خمینی کبیر، بزرگ مردانی که به جایی رسیدند که رهبرشان آنان را رهبر نامید.
برشی از کتاب:
خبر این حماسه شگرف از صدا و سیما پخش شد. همه شنیدند. امام(ره) هم شنیدند و آن پیام جاودانه را برای امت مسلمان بیان فرمودند:«... رهبر ما، آن طفل سیزده ساله ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگ تر است، خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم کرد وخود نیز شربت شهادت نوشید».