نشانه
نویسنده کتاب درباره این کتاب اینگونه گفته است:«در این کتاب، قصدی برای نقل تاریخ و خاطرات شفاهی نداشتهام. فقط در جستجوی خاطراتی مستند و خاص بودهام که در سینهی سه تن از یادگاران این جبهه است.
بخش عمدهی این کتاب، ماجراهایی است که محمد احمدیان طی چند جلسه مصاحبه در موضوعات و مباحث تفحص و جنگ برایم روایت کرده است.
بخش دیگری از آن هم چند روایت از دوست عزیزم، حمید هادیپور است و بخشی از آن نیز چند قصهی کوتاه از گفتوگویم با حاجرحیم صارمی است.
متن این هر سه گفتوگو بسیار بیشتر از حجم این کتاب است و در اینجا تنها آن بخشها و قصههایی را آوردهام که میخواهد به ما نشان دهد پیرامون ما خبرهایی است که برای دیدنشان، چشمها را باید شست و جور دیگر باید دید».
برشی از کتاب:
برای بچههای تفحص و برای آنهایی که به دنبال گمشدهی خود میگردند، هیچ لحظهای زیباتر از لحظهی کشف پیکر مطهر شهید نیست؛
اما زیباتر از آن، لحظهای است که زیر نور آفتاب یا چراغ قوه، پلاکی بدرخشد.
در طلاییه وقتی زمین را میشکافتیم، پیکر شهیدی نمایان شد که همراه او یک دفتر قطور، اما کوچک بود؛ شبیه دفتری که بیشتر مداحان از آن استفاده میکنند. برگهای دفتر به دلیل گِلگرفتگی به هم چسبیده بود و باز نمیشد.
آن را پاک کردم.
به سختی بازش کردم.
بالای اولین صفحهاش نوشته بود: «عمه بیا گم شده پیدا شده!»
تفحص
این کتاب حاصل سفرهای حمید داودآبادی به فکه و گزارشهای وی از عملیات تفحص، کشف و تشییع پیکر شهدا از فکه تا تهران است. در مقدمه کتاب، نویسنده توضیح میدهد چگونه شهدا پیدا میشوند به مراحل شناسایی شهید بعد از یافتن شهدا اشاره میکند. سپس خاطراتی از عملیات تفحص را بیان و پس از آن به بیان خاطراتی از این تفحص با عنوانهای «ثمرهی زیارت عاشورا، سجدهی ابدی، افطار با قمقمهی شهید» همراه با نام راوی میپردازد. خاطرات نویسنده نیز پس از آن و در پایان آلبوم تصاویر که مربوط به تفحص و کشف پیکر شهدا میباشد، آمده است.
برشی از کتاب:
سال 72 بود. چند روزی هیچ شهیدی پیدا نشده بود. هر روز کار میکردیم ولی خبری نبود. آن روز کاروانی از جانبازان از تهران مهمانمان بودند. حاج محمود ژولیده مداح اهل بیت همراه آنان بود. زیارت عاشورای باصفایی بود خیلی با سوز و آه خواند.اشکها جاری گشت و دلها خون شد. علی محمودوند دو رکعت نماز زیارت خواند و قبراق و شاد وسایل را گذاشت عقب وانت تویوتا. تعجب کردم و پرسیدم: «با این عجله کجا؟» شادمان گفت: «استارت خورد، دیگه تموم شد. رفتم که شهید پیدا کنم.»
دم ظهر برگشت. محمودوند شهیدی یافته بود و به ما نشان داد که زیارت عاشورا چه کارها میکند.