نفوذ در موساد
مجموعه رمانهای خانه عنکبوت، روایت داستانی جوانان میهنپرست جهان عرب است که ایستادگیشان، شکست ناپذیری سرویسهای اطلاعاتی رژیم صهیونیستی را به افسانهای بیاساس بدل کرده و سست بودن این خانه را در مقابل دیدگان جهانیان به تصویر کشیده است. رمان که براساس ماجرایی واقعی است، داستان جوانی مصری است که با هویتی جعلی برای نفوذ در اسرائیل انتخاب میشود و حوادثی هیجان انگیز و پرفراز و نشیب را رقم میزند.
برشی از کتاب:
*ترس عزیز جبالی از شریفه الهجان بی مورد نبود و احتمال اینکه او در جستجوی برادرش برآید، فراوان بود. شریفه حداقل کاری که میتوانست انجام دهد، چاپ آگهی در ستون گمشدههای روزنامهها بود؛ آن هم در شرایطی که همه روزنامهها و نشریات مصری توسط سازمان موساد خریداری و بایگانی میشد؛ آن هم به وسیله جاسوسانی که حتی در هیئت کارگران فرودگاهها کار میکردند. عزیز اندیشید اگر شریفه عکس رأفت را در یکی از روزنامهها منتشر کند و زیر عکس نام حقیقی او را بنویسند و از او بخواهد که به خانه و خانواده خود برگردد و پس از آن، یکی از افراد اسرائیل در هر جایی از دنیا با رأفت روبرو شود، چه بلایی ممکن است بر سر او بیاید؟ مرد یهودی به درجه ای از مستی می رسید که زبانش باز می شد و در همین زمان، هوشیاری جوان به نهایت خود می رسید؛ زیرا این موجود دائم الخمر، سری ترین مسائل امنیتی اسرائیل را برملا می کرد. رأفت در یکی از نامه های سری خود نوشت: «... بعد از چند جام که بالا کشید، نمی توانستم تشخیص بدهم که این مرد تنومند، زنده است یا مرده. تنها نشانه زنده بودن او، نفس کشیدنش بود... نمی توانستم بدانم که او خواب است یا بیدار، از روی اراده سخن می گوید یا این که کلمات، بی ارده از دهان او خارج می شوند... کافی است یک سوال از او بپرسم تا او به طور کامل صحبت کند؛ گویی ضبط صوتی است که دکمه آن را فشار داده باشی.»
*چند ساعت پیش، تلگرافی فوری و رمزدار رسیده بود. در آن ساختمان یک نفر در انتظار مرد مسافر بود. نامهای که صبح دیروز از تل آویو ارسال شده بود، موضوع جلسه بود.
نامه اطلاعات شگفتانگیزی را در برداشت که بسیار غیرقابل تصور بود.
منبع اطلاعات به سرگرد جادوسکی نسبت داده شده بود که عضو هیئت ستاد ارتش اسرائیل بود. نامه حاوی اخباری از حمله سهگانه اسرائیل، انگلیس و فرانسه در چند روز آینده بود.
در حقیقت این نامه حاوی اطلاعات سرّی بود که یک روز قبل به مصر رسیده و از سوی دو منبع در پاریس ارسال شده بود.
آخرین کلماتی که در نامه آمده بود، این بود: «نمیدانم چه کنم اگر به خدمت سربازی دعوت شوم. آیا ممکن است علیه کشورم سلاح به دست بگیرم؟ که در این صورت خداوند بزرگ مرا بیامرزد.
اشک دشمن
مجموعه رمانهای خانه عنکبوت، روایت داستانی جوانان میهن پرست جهان عرب است که ایستادگیشان، شکست ناپذیری سرویسهای اطلاعاتی رژیم صهیونیستی را به افسانهای بیاساس بدل کرده و سست بودن این خانه را در مقابل دیدهگان جهانیان به تصویر کشیده است. رمان که براساس ماجرایی واقعی است، داستان جوانی مصری است که به اسرائیل نفوذ کرده و اطلاعات بسیاری را با ترفندهایی شگفت از آنجا خارج میکند.
برشی از کتاب:
*او همان مهاجر آواره گمشده بینشان بود که هیچ چیز نداشت و برای لقمهای نان جهان را زیر پا گذاشته بود؟ چگونه او ملوانان را میدید که راه را برای او باز میکنند؟ و چگونه کاپیتان با او مانند یک دوست سلام میداد؟! چگونه او در آن روز که دنیا به رویش همه این درها را گشوده بود، دیوانه نشد؟!
اما او در آن روزها اهل فکر کردن نبود و فکر هم نکرد! احساس او به زندگی از هر شگفتی و هر سؤالی قویتر بود. آن روز که جولیا به او گفت: «فردا با پدرم ملاقات میکنیم.» احساس کرد که به زودی اتفاق بزرگی رخ خواهد داد... به ساعتش نگاه کرد. پنج دقیقه تا زمان دیدار با رئیس زکریا باقی مانده بود. اگر آنها او را در حال دیدار با او میدیدند، چه اتفاقی میافتاد؟! اگر آنها به راز او پی برده باشند با او چه خواهند کرد؟! ...
* بازی موش و گربه شروع شده بود. «الشوان» هم این بازی را خیلی خوب بلد بود؛ از همان زمان که اسرائیلیها به او نوشتن با جوهر نامرئی را آموخته بودند و از همان زمان که با رئیس زکریا دیدار کرد و پذیرفت بر طنابی که بر روی دو جهنم کشیده است، راه برود... اما مطمئناً این بار موضوع کاملاً فرق میکرد!
رئیس زکریا همیشه به او اطلاعاتی میداد که برای اسرائیلیها بفرستد، اطلاعات نظامی، اطلاعات اقتصادی و بعضی اوقات اطلاعات اجتماعی؛ اطلاعاتی که فرض بر آن بود که الشوان (بهعنوان یک جاسوس) آنها را از گوشه و کنار جمعآوری کرده است.
بازی از همان اول همینقدر پیچیده بود و هرگز در حد فرستادن اطلاعاتی که در درون ساختمان سراسر سکوت و رازآلود باغهای منطقه «القبه» آماده شده بود، متوقف نمیشد.
او باید از این هم فراتر میرفت و عملیات فریب را تکمیل میکرد که فراگیری روش نوشتن نامه را نیز در برمیگرفت.
* چهار روز مرخصی رو به پایان بود. ماشین او را به یافا و حیفا میبرد و از آنجا به قدس میرساند. او در میان دشمنان، سربلند و با احترام به گردش میپردازد. هرچه را که میخواهد در اختیارش میگذارند. دیگر کاملاً آرام شده و نگرانیاش از بین رفته است.
این دستگاه هم غنیمتی بود که او به مصر تقدیم میکرد تا پیروز شود و سربلند بماند.
در مسیر تلآویو و خیابان دیزنجوف و در روز چهارم، ذهنش مانند یک ماشین بدون توقف، فعال شده بود. نمیدانست چرا خاطرات پنج سال گذشته به شدت به او هجوم میآورند.
چهقدر رنج برد، چهقدر خسته شد و چهقدر احساس ترس کرد و دچار نگرانی شد.
چهقدر در کشورهای جهان جابهجا شد و چهقدر حال و روزش دگرگون شد.
رئیس زکریا، بسیاری از افسران اطلاعاتی اسرائیل، اطلاعات، بازرسی، بازجویی و همان طناب کشیده شده بر آتش…
پس کی زمان آن میرسد که او دست بردارد، بایستد و در میان مردم فریاد بزند که او روزی جاسوس بوده است و برایشان بگوید که جاسوس دوجانبه بودن چگونه است.