۲۲ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۰۹
موسسه هنری ربیع ۰ نظر اشتراک گذاری

اشک دشمن

اشک دشمن
تولیدات انتشارات

 

پدیدآورنده: صالح مرسی
نوبت چاپ: سوم/ 1397
قیمت: 25000 تومان
معرفی اثر:

 

مجموعه رمان‌های خانه عنکبوت، روایت داستانی جوانان میهن پرست جهان عرب است که ایستادگی‌شان، شکست ناپذیری سرویس‌های اطلاعاتی رژیم صهیونیستی را به افسانه‌ای بی‌اساس بدل کرده و سست بودن این خانه را در مقابل دیده‌گان جهانیان به تصویر کشیده است. رمان که براساس ماجرایی واقعی است، داستان جوانی مصری است که به اسرائیل نفوذ کرده و اطلاعات بسیاری را با ترفندهایی شگفت از آنجا خارج می‌کند.

برشی از کتاب:

*او همان مهاجر آواره گمشده بی‌نشان بود که هیچ چیز نداشت و برای لقمه‌ای نان جهان را زیر پا گذاشته بود؟ چگونه او ملوانان را می‌دید که راه را برای او باز می‌کنند؟ و چگونه کاپیتان با او مانند یک دوست سلام می‌داد؟! چگونه او در آن روز که دنیا به رویش همه این درها را گشوده بود، دیوانه نشد؟!

اما او در آن روزها اهل فکر کردن نبود و فکر هم نکرد! احساس او به زندگی از هر شگفتی و هر سؤالی قوی‌تر بود. آن روز که جولیا به او گفت: «فردا با پدرم ملاقات می‌کنیم.»‌ احساس کرد که به زودی اتفاق بزرگی رخ خواهد داد... به ساعتش نگاه کرد. پنج دقیقه تا زمان دیدار با رئیس زکریا باقی مانده بود. اگر آنها او را در حال دیدار با او می‌دیدند، چه اتفاقی می‌افتاد؟‌! اگر آنها به راز او پی برده باشند با او چه خواهند کرد؟‌! ...

* بازی موش و گربه شروع شده بود. «الشوان» هم این بازی را خیلی خوب بلد بود؛ از همان زمان که اسرائیلی‌ها به او نوشتن با جوهر نامرئی را آموخته بودند و از همان زمان که با رئیس زکریا دیدار کرد و پذیرفت بر طنابی که بر روی دو جهنم کشیده است، راه برود... اما مطمئناً این بار موضوع کاملاً فرق می‌کرد!

رئیس زکریا همیشه به او اطلاعاتی می‌داد که برای اسرائیلی‌ها بفرستد، اطلاعات نظامی، اطلاعات اقتصادی و بعضی اوقات اطلاعات اجتماعی؛ اطلاعاتی که فرض بر آن بود که الشوان (به‌عنوان یک جاسوس) آن‌ها را از گوشه و کنار جمع‌آوری کرده است.

بازی از همان اول همین‌قدر پیچیده بود و هرگز در حد فرستادن اطلاعاتی که در درون ساختمان سراسر سکوت و رازآلود باغ‌های منطقه «القبه» آماده شده بود، متوقف نمی‌شد.

او باید از این هم فراتر می‌رفت و عملیات فریب را تکمیل می‌کرد که فراگیری روش نوشتن نامه را نیز در برمی‌گرفت.
* چهار روز مرخصی رو به پایان بود. ماشین او را به یافا و حیفا می‌برد و از آن‌جا به قدس می‌رساند. او در میان دشمنان، سربلند و با احترام به گردش می‌پردازد. هرچه را که می‌خواهد در اختیارش می‌گذارند. دیگر کاملاً آرام شده و نگرانی‌اش از بین رفته است.

این دستگاه هم غنیمتی بود که او به مصر تقدیم می‌کرد تا پیروز شود و سربلند بماند.

در مسیر تل‌آویو و خیابان دیزنجوف و در روز چهارم، ذهنش مانند یک ماشین بدون توقف، فعال شده بود. نمی‌دانست چرا خاطرات پنج سال گذشته به شدت به او هجوم می‌آورند.

چه‌قدر رنج برد، چه‌قدر خسته شد و چه‌قدر احساس ترس کرد و دچار نگرانی شد.

چه‌قدر در کشورهای جهان جابه‌جا شد و چه‌قدر حال و روزش دگرگون شد.

رئیس زکریا، بسیاری از افسران اطلاعاتی اسرائیل، اطلاعات، بازرسی، بازجویی و همان طناب کشیده شده بر آتش

پس کی زمان آن می‌رسد که او دست بردارد، بایستد و در میان مردم فریاد بزند که او روزی جاسوس بوده است و برایشان بگوید که جاسوس دوجانبه بودن چگونه است.

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی