۱۱ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۴۹
نشر موسسه شهید کاظمی ۱ نظر اشتراک گذاری

حمید داوود آبادی

حمید داوود آبادی
تازه های خبری
 
الحمدلله رب العالمین، به لطف و محبت و دعای دوستان، در بیمارستان خاتم الانبیاء، امروز عصر دکتر جوادی با دستان معجزه گرش، به اذن خداوند رحمن و رحیم، رگ گرفته قلب مادر عزیزم را "فنر" زد و معالجه اش کارگر واقع شد. برای سلامتی همه پدر و مادرها صلوات مطلع شدیم مادر عزیز حمیدداود ابادی نویسنده ارزشی دفاع مقدس این افسر جنگ نرم که موسسه شهید کاظمی توفیق چاپ یک اثر ایشان را داشته، بستری و عمل قلب انجام داده اند ضمن ارزوی بهبود برای این مادر عزیز و ایثارگر شرح ماجرا را از نوشته آقای داوود ابادی بازگو میکنیم. اعضاء موسسه شهید کاظمی ارزوی صحت و سلامتی این مادر و فرزند را از خداوند متعال طلب می کنند:

الحمدلله رب العالمین، به لطف و محبت و دعای دوستان، در بیمارستان خاتم الانبیاء، امروز عصر دکتر جوادی با دستان معجزه گرش، به اذن خداوند رحمن و رحیم، رگ گرفته قلب مادر عزیزم را "فنر" زد و معالجه اش کارگر واقع شد.

وقتی در اتاق عمل، دکتر فیلم عمل سختی را که برای باز کردن و فنر زدن رگ مادرم نشان داد، بغض در گلویم جمع شده و نزدیک بود بترکم. 
تنها کاری که توانستم انجام دهم، این بود که بر دست آن دکتر بزرگوار بوسه زدم. بیرون که آمدم، به دستان خودم و همه آدمها نگاه کردم و اندیشیدم:
ما دست داریم، دکترها هم دست دارند.
ما چه می کنیم و آنان چه؟
آنها با دستان معجزه گر خویش، به اذن خدا انسانی را از مرگ نجات می دهند و حیاتی دوباره می بخشند.

واقعا عجب آدمهایی هستند این پزشکان قلب، مغز و اعصاب و...
البته چون الحمدلله نه خودم و نه هیچیک از بستگانم گرفتار دکتر زیبایی و عمل دماغ، گونه، لب و ... نشده ایم، نمی دانم در مورد آنان چه بنویسم!
قطعا عمل زیبایی برای تبدیل "لولو" به "هلو" چندان ارزشمند و معجزه نیست!

داشت یادم می رفت!
از همه دوستان عزیز که لطف کردند و برای شفای مادر بنده و همه بیماران دعا کردند، صمیمانه تشکر میکنم.
امیدوارم همه بیماران بخصوص پدر و مادرهای عزیز، با سلامتی به آغوش خانواده شان بازگردند.

دو هفته پیش:

دیروز بعد از ظهر که از راهپیمایی برگشتیم، دراز کشیدم و خستگی در میکردم. ساعت نزدیک پنج بود که تلفن خونه زنگ خورد. از خواب پریدم. اعصابم ریخت به هم. گوشی را که برداشتم، پدرم بود که دستپاچه و نگران گفت:
- حمید ... زود خودتو برسون اینجا ... حال مامانت بده.
نفهمیدم چه طوری با خانمم رفتیم اون جا.
مادرم دراز کشیده بود و جان سوز ناله می زد. تا حالا این جوری ندیده بودمش. 
قلبش شدید می سوخت و درد می کرد. تا حالا قلبش رو عمل باز کرده و فنر هم انداخته، ولی این دفعه خیلی درد داشت.
یک آن یاد شبهایی افتادم که من روی تخت بیمارستان ناله می زدم و پدر و مادرم بالای سرم آرام می سوختند و مظلومانه اشک می ریختند.
من چه کردم با آنها.
چه بیرحمانه عذاب شان دادیم.
الان بچه های خودم با وجودی که 20 سالگی را رد کرده اند، سرما بخورند، حال من داغون میشه.
تازه می فهمم چه ضربه ای به پدر و مادرمان وارد کردیم.
با هر مارش عملیات و نوحه جنگ و صدای بلندگو که در محل می پیچید، این پدر و مادرها بودند که منتظر خبر مرگ فرزندانشون بودند!
اورژانس که اومد، هر کاری کردیم ببریم بیمارستان خاتم الانبیاء (ص) قبول نکرد. می گفت خطر داره.
به هر صورتی بود با آمبولانس که دست اندازهای خیابان را وحشتناک رد می کرد و من و مادرم و دکتر اورژانس را می چسباند به سقف آمبولانس، رفتیم تا بیمارستنان امام حسین (ع) در محله نظام آباد.
ای وای. از همون بدو ورود، حال خودم خراب شد. اعصابم ریخت به هم. بوی تند ادرار فضای اورژانس رو پر کرده بود. انبوه مریض و همراهان بلاتکلیفشون صحنه تهوع آوری بوجود آورده بود. 
مادرم سردش بود، رفتیم پتو بگیریم، دیدم پتویی را با قیچی دو نیم کرده اند که آن هم با پوسیدگی اش معلوم نبود تا حالا روی چه مریض هایی بوده و چه امراضی در خودش دارد!
خدا پدر دکترها و انترنهای بیمارستان را بیامرزد که انصافا تمام تلاش خودشون رو برای رسیدگی به بیماران انجام میدن. ولی با چه امکاناتی؟
اون همه تابلوی تقدیر و تشکر به دیوار چسبوندن که نشون میده همه آنها نتیجه خدمات پرسنل زحمتکشه تا امکانات فنی!
از ساعت 5 تا 9 و 10 شب، چهار پنج نفر که اتفاقا همه شان مادر بودند، جلوش چشم همه جان دادند و فرزندانشان را به گریه و سوگ انداختند!
یعنی هر ساعت یک نفر می مُرد و عربده های جان سوز بود که به هوا می رفت.
به هر صورتی که بود با رضایت شخصی خودمان مادرم را سوار بر پراید داداشم بردیم بیمارستان خاتم و با استفاده از بیمه جانبازی خودم، مادرم رو که تحت کفالت خودمه، اون جا بستری کردیم.
الحمدلله با مساعدت کادر پزشکی بیمارستان امام حسین (ع) حالش بهتر شد و الان تحت نظر دکترهای بیمارستان خاتم است.

فقط دلم سوخت برای مردمی که مجبورن به امکانات هیچ بیمارستان های دولتی تن بدهند.
خدا همه مادران را برای برای فرزندانشون حفظ کنه و همه مادران رفته را بیامرزد.

وقتی تنها و خسته و بغض کرده در اورژانس بالای سر مادرم بودم، رنگ پریده، نفسهای بریده بریده و ناله های سوزناک او را که دیدم، از زندگی خودم سیر شدم.
هنوز موندم آقای "جواد خیابانی" با چه دلی مادر مریضش را رها کرد و برای گزارشگری مسابقه فوتبال به استادیوم رفت؛ و آنجا خبر فوت مادر عزیزش را بهش دادند!
اون وقت در تلویزیون، از این کار عجیب! به عنوان "وظیفه شناسی" یاد کردند و صد تاسف که الگوسازی هم می کنند!
مگر مادرش را در بیمارستان رها کرده و عازم میدان جهاد و دفاع از دین و کشورش شده؟!
یعنی اگر او نمی رفت، با شکست هر کدام از تیمها، به استقلال و پیروزی مملکت ضربه جبران ناپذیری وارد می شد؟!
خدا مادرش را بیامرزد. ولی واقعا چه چیز می تواند جای مادر را بگیرد؟
فوتبال یا پول؟ گزارشگری؟ پرسپولیس یا استقلال؟ سرخ یا آبی؟!
دوستی می گفت:
فرزند و همسر مشابه، برایشان پیدا میشه، ولی برای پدر و مادر هیچ مشابه ای نمی توان یافت.

برای سلامتی همه پدر و مادرها صلوات

نظرات (۱)

  1. مهدی
    مطلب شما درباره جایگاه مادر کاملا درسته ولی این کار آقای خیابانی پایبندی به تعهد کاری است. وقتی چند میلیون بیننده منتظر یک برنامه هستند که شاید به زعم من و شما ارزشی نباشد!! نباید آن‌ها را بخاطر گرفتاری موجه شخصی علاف نمود.
    مشابه همین اتفاق برای مرحوم علامه جعفری هم رخ داده. ایشان وقتی دخترشان فوت میکنند، جنازه را رها کرده و به سمیناری که دعوت بودند می‌روند،‌آنجا پشت تریبون ماجرا را تعریف و شخصا از حضار عذرخواهی می‌کنند. و در پاسخ منتقدان می‌گویند:«آن‌ها منتظر من بودند. من به آن‌ها قول داده بودم»
    ضمنا اینجوری که ما شنیدیم مادر آقای خیابانی ساعتی قبل از شروع مسابقه درگذشته بودند و ایشان پس از فوت آن مرحومه عازم استادیوم شدند

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی