کتاب «سبویی که نشکست» تحولات و اتفاقات تابستان داغ 1360 کشور را در بستر زندگی یک نوجوان انقلابی روایت میکند.
«سبویی که نشکست» داستان نسلی شگفتانگیز از نوجوانان و جوانان این مرزوبوم است که در مسیر تحولات سالهای اول انقلاب در مسیر رشد و تعالی قرار گرفته و یک شبه ره صد ساله پیمودند.
برشی از کتاب:
کاملاً مطمئن بودم که قراره حرفهای مهمی رو از زبون بابا بشنوم. صاف زل زد تو چشمهام و گفت: «آقا رضا! فکر کنم اونقدر بزرگ شدی که بتونم باهات مردونه صحبت کنم، پس میخوام خوب به حرفهام گوش کنی. امروز با خودم آوردمت تا مطلب مهمی رو بهت به گم.»
بعد نفسی تازه کرد، به پشتی صندلی تکیه زد و ادامه داد: «مدتهاست که دنبال فرصتی بودم تا برم جبهه و انجام وظیفه بکنم، ولی شرایط جفت و جور نبود و نمیشد. با توجه به اینکه تو هم بزرگ شدی و مورد اعتماد مامانت و خواهرات هستی، خیالم راحته. امتحانات خردادت رو هم که دادی و حالا دیگه میتونم کارها رو بهت بسپارم. فقط میمونه وضعیت کارم تو مغازه که اون رو هم صحبت کردم و دو ماهی مرخصی گرفتم. توی این دو ماه مدرسهها تعطیله و درس و مدرسه نداری، پس بیشتر میتونی کمک کنی! من هنوز چیزی به مامانت و بچهها نگفتهام، تصمیم دارم امشب موضوع رو مطرح کنم. همهی کارهای مربوط به ثبتنام و اینها رو هم انجام دادم، ولی لازم بود اول با تو صحبت کنم و قول بگیرم که محکم پای کار وایستی!»
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است