۱۳ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۵۸
نشر موسسه شهید کاظمی ۲ نظر اشتراک گذاری

"نامزد خوشگل من" منتشر شد

"نامزد خوشگل من" منتشر شد
تازه های خبری

مجموعه خاطراتی متفاوت از دفاع مقدس، این خاطرات که بصورت داستان کوتاه و بسیار جذاب می باشند. توسط حمید داود آبادی نویسنده نام آشنای دفاع مقدس برشته تحریر درآمده و بزودی موسسه شهید کاظمی منتشر شد.

قسمتی از کتاب:

یکی از روزهای نزدیک عید نوروز، جوانی که نصف چهره‌اش سوخته بود و صورت خودش هم چون بچه‌ی آبادان بود، سیاه بود و تیره، به بخش ما آمد. خیلی با آن پرستار جور بود و با احترام و خودمانی حرف می‌زد. وقتی او داشت دست من را پانسمان می‌کرد، جوان هم کنار تختم بود. برایم جالب بود که بفهمم او کیست و با آن دختر چه نسبتی دارد. به دختر گفتم:

- این یارو سیاه‌ سوخته فامیل‌ تونه؟

که جا خورد، ولی چون می‌دانست شوخی می‌کنم، خندید و گفت:

- نه‌ خیر ... ولی خیلی به‌م نزدیکه.

تعجب کردم. پرسیدم کیست؟ گفت:

- این نامزدمه.

جاخوردم. نامزد؟ آن هم با آن قیافه‌ی داغان؟ که خود پرستار تعریف کرد:

- اون توی جنگ زخمی شده و صورتش هم بر اثر موج انفجار سوخته. بچه‌ی آبادانه، ولی این ‌جا بستری بود. این ‌جا کسی رو نداشت. به همین خاطر من خیلی بهش می‌رسیدم. راستش یه جورایی ازش خوشم اومد. پدرم خیلی مخالف بود. اونم می‌گفت که این با این قیافه‌ی سیاه خودش اونم با سوختگی روی صورتش، آخه چی داره که تو عاشقش شدی؟ هر جوری بود راضی‌ شون کردم و حالا نامزد کردیم.

من که مبهوت اخلاق آن پرستار شده بودم، به کنایه گفتم:

- آخه حیف تو نیست که عاشق اون سیاه‌ سوخته شدی؟

که این‌ بار ناراحت شد و با قیچی زد روی دستم و دادم را درآورد. گفت:

- دیگه قرار نیست پشت سر نامزد خوشگل من حرف بزنی ‌ها ... اون از هر خوشگلی خوشگل‌ تره.

نظرات (۲)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی