نهالهای برومند بیانگر تعهد بر فرهنگ دینی و وفاداری به آرمانهای عقیدتی برجستگانی است که تا پای جان بر آن ایستادگی کردند.
نهالهای برومند به تبیین نقش اراده و ایمان در پایمردی و ایستادگی بر اعتقادات و عبور از سختیهای شکنندة اسارت در چنگال شقیترین موجودات میپردازد. از تأثیر نیروی ایمان و اعتقاد در رهایی از دامهای متنوع دشمن شیطان صفت میگوید که تلخی های مرگبار اسارت را به لحظات شیرین زندگی جوانان عاشورایی تبدیل نمود. و از مرارتهای جانکاه اسارت میگوید که در کنار آن صحنههای زیبایی آفریده شد که مولود پیروی از فرهنگ الهی و غنی اهلبیت علیهمالسلام است.
اسارت آزادگان، ادامة رشادتهای رزمندگانی است که برای اعتلای کلمة توحید در کوران هشت سال دفاع مقدس درخشیدند و نهالهای برومند که مستند به خاطرات آزادگان سربلند است، تداوم کتاب هنر اهلبیت علیهمالسلام است که صبر و استقامت مردان خدا را در اردوگاههای مخوف بعثی تبیین مینماید.
برشی از کتاب:
*در کنار مرارتهای جانکاه اسارت، صحنههای زیبایی آفریده میشد که مولود پیروی از فرهنگ الهی و غنی اهلبیت(ع) است. جایگاه رفیع این برجستگیها در محیط مرگبار اسارت، ارزش و منزلت والاتری داشتند. گذران روزهای زندگی با کمترین امکانات برای سالهای طولانی که فقط انسان را از مرگ میرهانید، کار دشواری است که حقیقتاً در فهم امثال ما نمیگنجد. وقتی در حصار محرومیتهای بیشمار توأم با زجر و شکنجه، جوانی از کمترین بهرهی دنیاییاش بگذرد و دیگری را بر خود ترجیح دهد، چگونه میتوان به ارزش کار او پی برد. جز آنکه به کلام الهی بیندیشیم که: «... وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛ اینان تربیت یافتگان مکتبی هستند که در وصف مربیان آن خدای متعال فرمود: «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُریدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً».
*یکی از درجهدارهای عراقی به علت شکنجههایی که میکرد، بین بچهها به على تهرانی؛ یعنی نام شکنجهگر ساواک که ابتدای انقلاب اعدام شد، معروف شده بود.
او اول با مهربانی سراغ بچهها میآمد و میپرسید: «کجای بدنت مجروح شده؟»
بچهها هم که فکر میکردند سوال او از روی دلسوزی است، محل مجروحیتشان را نشان میدادند.
اما آن بیرحم با چکمه، لگد محکمی به محل زخم میزد. یا با
اسلحهاش محکم به محل جراحت میکوبید.
گاهی هم مشابه
این اتفاق در بیمارستان میافتاد.
مثلا پزشک دستور عکسبرداری میداد. مأموران هم بچهها را به
زیرزمین میبردند و به شدت کتک میزدند.
یکی از بچههای
اصفهان به نام آقای فروغی را در بیمارستان چنان زدند که هم دستش شکست، و هم چشمش
نابینا شد.
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است