نویسندهای در پی دریافت داستان زندگی جوانی قهرمان، راهی تبریز میشود!
برای پی بردن به حقیقت واقعی شخصیت اصلی داستان و دیدار خانوادهاش، مصاحبه و دریافت مدارک و یادداشتهای بازمانده از جوانی به نام اسماعیل اعلمی.
معما، هر چه پیش میرود پیچیدهتر میشود!
نویسنده تلاش میکند افرادی را بیابد که بتواند در تکمیل داستان کمکش کنند.
اسماعیل، ققنوسی بود که از خاکستر خودش برخاسته و کمتر ردی از خود به جای گذاشته است.
برشی از کتاب:
- من دنبال نامههای بی آدرسم.
نامههایی که...
حاجی صبوری اجازه نمیدهد حرفم تمام شود.
- این نامههای بی آدرس چرا اینقدر تو رو بههم ریخته؟
این چیزیه که امکان داره برای هر کسی پیش به یاد. اصلاً فکر کن اونی که نامهها رو مینوشته، پیدا کردی. آخرش که چی؟ این ور مهمتره. اسماعیل رو میگم. این نامهها به خیلیها میرسه، اما مهم اینه که باهاشون چیکار میکنن. مهم آینه که اون نامهها نتونستن اسماعیل رو بزنن زمین. فکر نکن کار کمی کرده. از تمام وزنههایی که بالای سرش برده، سختتر بوده. اسماعیل گیر نامهها نشد، رفت.
تو هم گیر نامهها نمون. سعی کن جای درست رو ببینی، سؤال درست رو بپرسی و بری سراغ چیزی که مهمه!
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است