57 ریشتر
زلزلهای به قدرت 45 ریشتر ایران را لرزاند، به طوری که پس لرزههایش تا آن طرف مرزها هم رسیده و غرب و شرق عالم را تکان داده؛ این زلزله چیزی نیست جز همان انقلاب اسلامی سال 1357 که با نام خمینی کبیر شناخته شد و هنوز هم تمام معادلات دنیای مادی را به هم ریخته است. به قول هنری کسینجر، وزیر خارجه سابق آمریکا « آیت الله خمینی، غرب را با بحران جدی برنامهریزی مواجه کرد، تصمیمات او آنچنان رعدآسا بود که مجال هر نوع تفکر و برنامهریزی را از سیاستمداران و نظریهپردازان سیاسی میگرفت، او با معیارهای دیگری غیر از معیارهای شناخته شده در دنیا سخن میگفت و عمل میکرد، گویی از جایی دیگر الهام میگرفت…» این اعترافاتِ مغز متفکر دولت آمریکا و دهها مطلب خوندانی و جالب دیگر مانند آن درباره بزرگترین زلزله قرن را در کتاب «57 ریشتر» بخوانید؛ اما این بار نه از جنسِ تحلیلهای عمیق و خستهکننده رایج، بلکه در قالب خاطراتی دسته اول از لحظات پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، و اثرات شگفتانگیز آن در سراسر جهان، از زبان شخصیتهای مختلف خارجی؛ روایتی متفاوت و متناسب با ذائقه و حالوهوای این روزهای ما که شاید همان گمشده جامعه ایرانی و کلید امید نسل جوان ما باشد تا هویت و جایگاه خود را در دنیای امروز به یاد بیاورند.
برشی از کتاب:
حاج سعید قاسمی از فرماندهان دوران جنگ از مشاهدات خود در جنگ بوسنی میگوید؛ صدوچهل هزار نفر در شهر محاصره شده بودند و زندگی میکردند. از یک مسیر صعب العبور، با یک مصیبتی رفتیم آنجا، پنج تا جلیقه ضدگلوله داشتند، گفتند: «شما ایرانی هستید، ما خیلی عشق و ارادت به شما داریم. این سهچهار تا جلیقه را شما بپوشید طوریتان نشود».
این کتاب به معرفی و شناخت گروهکهای منافقین در سالهای آغازین انقلاب و آتش فتنه آنان در کردستان میپردازد؛ و از حاکمیت و ظلم و جنایت آنان تا سقوطشان را به تصویر میکشد. این یادداشتها و عکسها و نوشتهها، هرکدام نشانی از حادثهای، دوستی و شهادتی دارد. نشانی از سرمای 20درجه کردستان در شبهای تاریک و سرد زمستان سال 60 و 61 در میان کوههای سرد و منجمد کانی مانگا، سورن، سورکوه و قوچ سلطان و... .
این پاره نوشتهها همه و همه نشان بودند و حجت و راهنما... ؛ راهم را پیدا کرده بودم! حیات دادن به این پاره نوشتهها و احیا و زنده نمودن حضور جوانان 20 و 22 سالهی آن سالها که با یک ساک دستی کوچک از آغوش گرم خانواده بیرون میآمدند و راهی جبهههای بیبازگشت میشدند.
برشی از کتاب:
یازده کرد روستایی در یکی از روستاهای مریوان و چم مجیدخان به دلیل اعتراض در زمستان سال 1363 اعدام میشوند... .
شعار این گروهها در عمل این است: میکشیم و سر میبریم برای سه هدف؛ یکی ایجاد رعب و وحشت؛ دوم برای انتقام و تسویه حساب با مخالفان؛ سوم برای سکوت و تسلیم مردم کُرد... هرکس مخالف ما باشد، دشمن ماست و حکمش اعدام است.