پرواز آخر
معرفی کتاب:
یادداشتهایی درباره فرمانده دلاور و عزیز هشت سال دفاع مقدس؛ شهید حاج احمد کاظمی. فرماندهای که همه او را به مدیریت، اخلاق و رفاقت میشناسند. شهید کاظمی بر سر دنیا با هیچکس، حتی خودش معامله نکرد و با رفتنش الگویی شد برای آنانی که او را ندیدند.
برشی از کتاب:
جنگ، با جوانی ما به دنیا آمد. نمیخواستیم بهار را به بهانهی بودن به تماشا بنشینیم و بهار خویش را بیبهانه در جنگ به میدان فرستادیم.
باید برای پیشانی تب کرده وطن، دستمال نمناکی از غیرت میشدیم که شدیم و البته هنوز هم این دستمال نمناک، با ماست و ما هنوز هم به همان بهانهها میتوانیم بهار خویش را به میدان بفرستیم. جنگ آغاز شده بود و دیر یا زود باید به رسم جنگ، لباس خاکی میپوشیدیم و خود را در این آزمون ناخواسته محک میزدیم.
دیده بان 25
ایستگاه آسمان
خاطرات شفاهی سردار سید یحیی (رحیم) صفوی. یکی از فرماندهان ارشد سپاه در دوران دفاع مقدس که در دامان انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) رشد و نمو پیدا کرد و هم اکنون در مقام دستیار ویژه و مشاور عالی فرماندهی کل قوا مشغول فعالیت است.
برشی از کتاب:
سید یحیی رحیم صفوی قبل از پیروزی انقلاب به دیدار امام خمینی(ره) در فرانسه میرود و سپس از طریق آلمان، لبنان، سوریه و ترکیه به کشور برمیگردد.
در روزهای استقبال از امام فعالیت بسزایی به همراه محمد بروجردی داشت و چون پروانه، گرد شمع وجود امام میگشت. او در اصفهان سپاه پاسداران را تشکیل داد و پس از مدتی برای سرکوب توطئه ضدانقلاب در کردستان راهی غرب شد.
با شروع تهاجم سراسری عراق، عزم جنوب نمود و اولین ایستگاه حضورش در دارخوین ساکن شد. پس از چندماه با تشکیل ستاد عملیات جنوب در باشگاه گلف به مدیریت جبههها پرداخت.
سربلند
یادت باشد
کتابی که میشود ساعتها با آن خندید و روزها با آن اشک ریخت. کتاب را که ورق میزنی انگار برایت همه شهدا تصویر می شوند و تازه میفهمی آنهایی که فدایی زینب شدند، چقدر شبیه هم هستند. فرقی نمیکند اسمشان چه باشد! محمد بلباسی، محسن حججی، مصطفی صدرزاده، مهدی نوروزی، حمید سیاهکالی و... اینها همگی «یادشان بود» تا ما «یادمان باشد» راه از آسمان میگذرد!
اگر دنبال کتابی برای آرامش روح، برای پیدا کردن راه یا حتی برای هدیه دادن به بهترین عزیزانتان هستید، این کتاب را حتما بخرید و بخوانید و هدیه بدهید. از آن دست کتابهایی که نمیشود بدون گریه تمام کرد! از آن دست کتابهایی که دوست نداری تمام شود، از آن دست کتابهایی که وقتی به آخر میرسی، نمیدانی اول راهی یا آخر راه! فقط میشود گفت باران کلمات که میبارد، دلمان برایشان تنگ میشود، راه میافتیم بدون چتر ما بغض میکنیم، آسمان گریه!
برشی از کتاب:
سر سفره که نشست گفت: «آخرین صبحونه رو با من نمیخوری؟!»؛ با بغض گفتم: «چرا اینطور میگی؟ مگه اولین باره میری مأموریت؟!» گفت: «کاش میشـد صداتو ضبط میکردم با خودم میبردم که دلم کمتر تنگت بشه». گفتم: «قرار گذاشتیم هر کجا که تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماست میمونم، منو بیخبر نذار».
با هر جان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم، لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون حضرت زینب(س) هرکجا تونستی تماس بگیر». گفت: «جور باشه حتماً بهت زنگ میزنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم»؛ به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو میفهمم». از پیشنهادم خوشش آمده بود، پلهها را که پایین میرفت برایم دست تکان میداد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!» لبخندی زدم و گفتم: «یادم هست! یادم هست.»
تو برادر من نیستی
کتاب «تو
برادر من نیستی» خاطرات رزمندهای دیگر از سپاهیان اسلام استان خوزستان است که در
دفاع از حرم نورانی عقیله بنی هاشم حضرت زینبکبری(س) به دست پلیدیان تکفیری به
فیض شهادت نائل آمده است.
شهید محمد تاجبخش از بسیجیان شهرستان گتوند و دیار شهدای
عملیات یا مهدی (عج) است که در سال گذشته برای دفاع از حرم حضرت زینب کبری(س) و
حضرت رقیه(س) به سوریه رفت و با تکفیریها به نبرد پرداخت.
این دلیرمرد گتوندی سرانجام پس از نبرد با گروههای تکفیری همزمان با شهادت شهید حججی به شهادت رسید و به آسمان پرکشید تا نام خود را به عنوان نخستین شهید مدافع حرم گتوند و دیار سردار شهید سرهنگ مقامی و سردار ابراهیم تاج بخش به ثبت برساند.
شهید
عباس تاجبخش و سردار شهید ابراهیم تاجبخش داییهای شهید محمد تاجبخش هستند که
در سال 1365 در نبرد با لشکر بعث به شهادت رسیدند و حالا پس از 31 سال در بهشت
میزبان خواهرزاده خود هستند.
برشی از کتاب:
پرچم سفید تسیلم ملت ایران
همسایه سدر و همسفر رود
زمانه و زندگی دکتر محمدرضا سنگری، روایت معلم شاعر و عاشقی است که با سخنرانیها و کلام بدیع خود در جامعه، دانایی میافشاند.
«همسایهی سدر و همسفر رود» حاصل 30جلسه صحبت نویسنده با دکتر سنگری است. روایتی از کودکی تا اکنون دکتر که میتواند بخش مهمی از تاریخ ادبیات معاصر ایران را در بربگیرد و به کار علاقمندان و دانشجویان زبان وادبیات فارسی بیاید.
برشی از کتاب:
من اگر برگردم اتفاق های بزرگ زندگی خود را انجام می دهم؛ یعنی اگر معلم بودن را انتخاب کردم، معلم خواهم ماند. اگر پایگاه های دینی را به عنوان محمل و تکیه گاه اصلی برای طرح اندیشه خود انتخاب کردم، دوباره همان جا را انتخاب خواهم کرد. اگر قرار باشد که با انقلاب باشم، دوباره با انقلاب خواهم بود.
حوالی روشن صدا
شعر سهم عظیمی از این فرهنگ پرافتخار داشته و دارد و شناختن و شناساندن سرآمدان فرهنگ امروز ایران، کاری بجا و شایسته است.
کتاب «حوالی روشن صدا» ماحصل پانزده ساعت گفتگوی نویسنده با حسین اسرافیلی؛ شاعری که در سالهای اخیر و به خصوص دههی شصت خوش درخشیده است، میباشد. شاعری که برای حضور در جلسات ابتدایی شکلگیری حوزه هنری و همراهی با جریان شعری برآمده از این حلقهی اثرگذار گفتنیهای معطر دارد که این حرفها و حدیثهای تلخ و شیرین را میتوانید در «حوالی روشن صدا» مطالعه کنید.
برشی از کتاب: قیصر و مخملباف داشتند وسایلشان را جمع می کردند، من از قیصر پرسیدم چه شده؟ مخملباف گفت:«چه می خواستی بشود، لوزه ای را که سید می گفت عمل می خواهد، این جا جای عمل، آن را بریدند و خیالشان راحت شد.» قیصر نامه آقای زم را به من داد و گفت بخوان؛ نوشته بود تا تاریخ فلان حوزه را ترک کنید.
دست ابلیس
معرفی اثر:
کتاب حاضر، در مورد خاطرات همفر، جاسوس انگلیسی در ممالک اسلامی است. او در این کتاب از مأموریتش به کشورهای مصر، عراق، ایران، حجاز و استانبول مرکز خلافت (عثمانی) و هدفش از این مأموریت که جمعآوری اطلاعات کافی به منظور جستجوی راههای درهم شکستن مسلمانان و نفوذ استعماری در ممالک اسلامی بود و از مسائلی که در این مأموریت برای او پیش میآید، یاد میکند.
برشی از کتاب:
وزارت مستعمرات در سال 1710میلادی مرا به مصر، عراق، تهران، حجاز و آستانه فرستاد تا معلومات کافی به منظور تقویت راههایی برای ایجاد تفرقه میان مسلمین و گسترش تسلط بر کشورهای اسلامی جمعآوری کنم و در همان وقت، نُه نفر دیگر از بهترین کارمندان وزارتخانه به همین منظور اعزام شدند و این افراد از کسانی بودند که از نظر قدرت و نیرو و فعالیت، و جوش و خروش به منظور سیطرهی حکومت بر سایر بلاد اسلامی به حد کمال رسیده بودند.
...آخرین سخن دبیرکل را فراموش نمیکنم که به هنگام خداحافظی به نام مسیح با ما وداع کرد و گفت: «آیندهی کشور ما در گرو پیروزی شماست، هرچه نیرو دارید در راه پیروزی به کار گیرید.»